روز نوشت های یک دو قطبی



خب خب خبمن اومدم با آدرس و عنوان جدییید! الان تو وضعیتی هستیم که یه ویروس فینگیلی همه مون رو خونه نشین کردهویروس کروناالان کانال دانشگاه رو باز کردم اعلام کرده بود تا آخر اسفند تعطیلیم باز میشه با هم یک ماه و نیم که تعطیله یونی! و من کلی وقت دارم مقاله بخونم تو این مدت و خودم رو برای نوشتن پروپوزال آماده کنمالانم از یه طرف دارم لغت میخونم از یه طرف دیگه مقاله ترجمه میکنم که قوی بشم بشم حسابی از یه طرف هم وویس های ترم جدید رو تکمیل میکنم:) کلی خوووشاااالم و هدفم واسه ترم جدید اینه که شاگرد اول این ترم من باشممممچرا که نه


تو برهه ی زمانی امتحانات بودم البته هنوزم هستم آخریش فرداست اونم دو بخشه تئوری و عملی.فقط ب این امید نفس میکشم ک فردا قراره پرواز کنم سمت تهران.یه اتفاق بد هم برام افتاده ک چند دقیقه ست فهمیدم هنوز گیج و منگم.اولین باره تو کل عمرم!!!تا حالا تجربشو نداشتم!!!فعلا تو شوکماما باید این امتحان رو خوووب بخووونمم خووووب خوب.برمیگردم تهران.پناه میبرم به اتاقم.زیر پتو


الان که مینویسم غرق در آرامش و سکوت نیمه شب پاییزی هستماز این که اینجام خیلی خوشحالماحساس امنیت کامل دارممیدونی ارائه هام تموم شده و من الان دومین شبی هست که بیدار موندم تا بازم هر چه قدر شد درس بخونم برای امتحاناتمچیزی که آزارم میده حرف سمیراست یکی از همکلاسی های آنتیکم در رابطه با کلاس جبرانی بیوانفورماتیک که میگه تقصیر توئه رفتی گفتی بلیط دارینمیخواستی نمیومدی!بعد با یه لحن خیلی بدمن این همه بهش مهربونی کردم اینم شد جوابشحالا نمیدونم چرا استاد انداخت هشت دی بعد امتحان؟؟؟من که کنسل نکردم با خودم گفتم نمیرم اما نمیفهمم چرا دختره به من میگه تقصیر توئه!!!اون یکی هم که تو گروه زد بعد امتحان هشت دی کلاسه و همه هستن و کسی مجبور نیست بلیط کنسل کنه!همش با تیکه حرف میزنن اصلا برن به درررررک همشون واقعا دارم تحملشون می کنممن اهداف خیلی خیلی بزرگ‌تری دارمدلم نمیخواد وقتم با فکر کردن به این احمقا هدر بره امشب داشت باورم می‌شد من کاری کردم!امیدوارم انرژی های منفیشون ازم دور باشه و به خودشون برگرده


خب سوار اتوبوس شدم و منتظرم که راه بیفته از طرفی برای این و هفته ی کوفتی اونقدررر استرس دارم که میترسم همین استرس کار دستم بدهاما از یه طرف دیگه خوشحالم که دارم بر میگردم به اتاقم پیش خواهرم و کتاباماحتمالن برم کتابخونه ولی الان که تو اتوبوس نشستم حس خیلی خوبی دارم این سفر های شبانه رو دوست دارم پر از سکوت پر از رمز و راز.اینا اولین تجربه های من از تنها سفر کردن هستند.امیدوارم فقط این دو هفته فرجه ها و امتحاناتم تا بیست و سه دی به خیر بگذرهاون موقع ست که تازه یه نفس راحت میکشم


خب بالاخره کلاسای این ترم تموم شد کنفرانسم بد نبود ولی عالی هم نبوداما اصلا برام مهم نیست چون همین که شرش کم شد و رفت کنار برام کافیه!

اما خیلی دوس داشتم جای اون دختر یاسوجیه بودم که استاد بهش گفت عالی بود لذت بردم!به هرحال گذشتولش کن من قبلا هم گفتم آمادگی زیادی نداشتم تازه شبش خوابم برد ساعت سه از خواب پریدم تفسیر مقاله ی روش های بیوشیمی فیزیک رو نوشتم.بعد تا شش طول کشید بعد اونم خوابم برد تا هفت و سی و پنج!!!نمیدونم دیگه چطوری خودمو رسوندم یونی!!از دانشگاه به خاطر همکلاسیام خوشم نمیاد با اینکه خیلی قشنگ و دلبرهاما تو این سه ماهی که گذشت برام پر از استرس و حس های بد بودرفتارای مزخرف همکلاسیاممن با بچه های ورودی سال قبل دوست شده بودم چون ورودی های خودم خیلی آزار دهنده بودن یه جورابی فقط تحملشون می کردماما امشب راهی تهرانمساعات دوازده شبحرکتم هستفکر کنم پنج و شیش صبح برسمدو هفته خیلی سخت رو پیش رو دارمباید سخت کار کنم شایدم بعدش رفتم انصراف دادم!!!والا اینقدددر استرس که چی آخهامروز یکی از اساتید بهم گفت چرا انقدر استرس ؟؟ریلکس باش!من تکلیف میدم شما برین تحقیق کنین نه اینکه استرس الکی بگیرین!!خلاصه که خیلی میترسم از امتحانامیک کلمه هم نخوندم حتی یک کلمه.باید سخت کار کنم که حداقل همه رو پاس کنم


نمیدونم چرا هر چی دیروز نوشتم پاک شده!!؟؟

‌توی اتوبوس نشستم ودارم مقاله ی اسپکتروسکوپی میخونم بلکه تا برسم خونه برم تحلیلشو بنویسم این هفته خیلی استرسم کنترل شده تر بود شاید به خاطر خوردن دوباره دارو ها نمیدونم من فقط میخوام این دوره مزخرف امتحانا تموم بشهخواهرم حالش زودتر خوب بشه دوباره همه چیز رو روال خودش بیفته.

برای سمینار بیوانفورماتیک خیلی سطحی آماده ام و آرزو میکنم ضایع نشم همین .


خب راستش از وقتی که اومدم رشت یعنی از آخر شهریور تا الان که یه هفته از آذر میگذره تازه یه کم جا افتادم دست و دلم به نوشتن نمی رفت پشیمون بودم که چرا یک سال دیگه نخوندم و پشت کنکور نموندمالان اما بهتر شدم از خود دانشگاه خیلی دل خوشی ندارمیعنی درس ها از سختیشون بگذریم چون کلی چیز جدید یاد گرفتم ،برام حتی لذت بخش هستنداما چیزی که آزارم میده راستش همکلاسی های مسخره ای هستند که من اصلا فازشون رو نمیفهممبرن ب درک همشوندلم برای روانپزشک و روانشناسم خیلی تنگ شده کلیییییی کار عقب افتاده دارم که هنوز انجام ندادم این خیلی بهم استرس میده سر کلاسا برای اینکه محتاج کسی نباشم همه درسا رو وویس گرفتم و البته که کلی وویس ننوشته دارمبه علاوه چندین سمینار و ارائه که تا بیست و شش آذر بیشتر وقت ندارم انجامشون بدمبعدش امتحانام شروع میشه blushتصمیم دارم به جای همه تلاش نکردن هام واسه کنکور این زمان مونده رو سخخختتتت مار کنم تا بتونم اون نتیجه ای رو که میخوام بگیرمنمیدونم میشه یا نه.

من تلاشم رو میکنم قول میدم به خودم


بلههه البته من دارم با تاخیر مینویسم امااا قبووول شدمممم دانشگاهبگو کجا ؟؟همون شهری که عااشقشمدانشگاه گیلان رشت روزانه بیوشیمی دانشگاه آزادم همین رشته ی گوگولی علوم تحقیقات تهرانبا این شرایط داروها و نوسانات روحی و جسمی به نظر خودم عالیه و من خدا رو شکر می کنم میدونم که دارم وارد مرحله بزرگی از زندگیم میشم باید سخخخخت تلاش کنم تا به هدف نهاییم برسمتنها استرسم اینه که بتونم پایان نامم رو با استاد عزیزم بر دارم همین.حالاقراره ۲۶ برای ثبت نام بریم رشتو من خیلی هیجان زده امبعد از اون همه اتفاقای سخت دارم یک تجربه شیرین رو میجشم منتظر خبرهای من باشین


خب خب خب.اونقدر استرس دارم که نمیدونم از کجا شروع به نوشتن کنمهرررروز سایت سنجش رو چک میکنم جالبه توی خود سایت هیچ اطلاعیه ای نیومدهاما اخبار گفته توی هفته ی دیگه میاد بابا اینا میدونن حد استرس منو ! بعد جالبه بابام دیروز مثبتی مقدمه میگه جوابا ۱۷ ام میاد !!!منو میگی گفتم از کجااا میدونی ؟ میگه تو زیر نویس شبکه خبر اومده هیچی دیگههه ملدم من حالا اصلا نمیتونم رو کارم تمرکز کنم فکر جوابا یک لحظه ام رهام نمیکنه.

از ترجمه مقالم فقط یک پارگراف مونده کتاب بابا گوریو رو میخوام همین امروز شروع کنم و تا آخر شب بیندمشفقط کار کردنه که میتونه گذر زمان رو برای من آسون کته که متوجه نشم این سه روز میخواد چه طوری بگذره.

من با این حال جسمی و روحی با خوردن این همه دارو شاید بیشتر از این نمیتونستم تلاش کنم شایدم میتونستم .نمی دونم .

میخواستم بذارم برای سال دیگه اما مشاورم میگفت اگر جای من بود همین سال رو می رفت وقت رو تلف نمی کرد حتی گفت تجربه درس خوندن تو شهرستان یه تجربه ی یونیکه

نمیدونم سرنوشتم چه طوری رقم زده شده .اما اینو میدونم بعد این همه سختی حق من نیست نرسیدن نشدن من هنوز امید دارم ،هر چند کم .

‌امید دارم قبول بشم و وارد مرحله بزرگی از زندگیم بشمیه جورابی سال ۸۶برام تکرار شه اما این بار با سوفی قوی تر و مصمم تر .


ساعت  حدود یازده یک نیم روز شهریور ماهه smiley از ساعت نه صبح بیدارم الان که براتون مینویسم پشت میزم نشستم و در حال خوندن مقاله هستم خیییلی سخته نتونستم هنوز تمومش کنم

در حال تایپ کردن ترجمه اش بودم که یک نسیم خیلی قشنک اومد توی اتاقم منو برد به پونزده سال پیش وقتی که دبیرستانی بودم روپوش و شلوار طوسی کفش و کیف سرخابی انگار با تمام اذیتهایی که اون موقع ها می شدم اما باز دنیای اون موقع هام رنگیه اون وقتا هیچ وقت آینده ام رو این طوری که تو این سالها گذشته ؛ تصور نمی کردم منهای این دوسال البتهچون از وقتی با دکتر آر آشنا شدم دنیام روباره برگشت به اون روزهای رنگیدوباره همه چیز استارت خورد . و من شروع کردم به ادامه ی راهی که گمش کرده بودم می دونی الان خیلی خیلی حس خوبی دارم بی صبرانه منتظر نتایجم البته با کلی استرس نمیدونم قراره کجا قبول شم اما دلم روشنه .از طرفی خیلی ذوق زده امlaugh تازه میخوام برم لوازم التحریر هم بخرم cheeky خلاصه که این روزها حالم خوبه با خودم فکر میکنم که واقعا چطوری تونستم اون زندگی نحس رو تحمل کنم ؟ چه طوری تونستم این همه مدت از خودم فاصله بگیرم ؟ اونم نه یکی دو سال ؟ ولی خب با این حال پایان اون زندگی برای من بزرگترین نقطه عطف من تو زندگیم بود بی خیال . روز خودمو با یاد آوری او روزا نمیخوام خراب کنم . پییییییییییش به سوی یه روز پرکار angel


 صبح که پاشدم نصف صورتم تا زیر چشمم به شدت باد کرده بود الان که دارم مینویسم براتون از شدت ضعف به خاطر خوردن آنتی بیوتیک و آرامبخش بی حال و بی حسه.خیلی حس بدیه دلم میخواد خواب به خواب برم مقاله هام موندهکلی کار تموم نکرده دارمآخه این چه بلایی بود سرم اومدsadامیدوارم صبح که پاشدم حداقل از ورم صورتم خوابیده باشه یه کمcryingفقط همینو میخوام فقط همین


خب من اومدم با کلی غر.این روزا که کرونا همه رو خونه نشین کرده فرصت خوبیه تا به همه کارهای عقب افتاده برسم ولی  انقدر کار زیاد برای خودم تراشیدم که واقعا شبا پا درد و کمردرد و گردن درد وحشتناک میرم تو تختخواب :( 

با این اوضاع زبان باید کلیییی مقاله ترجمه کنم که همشون اونقدر فونتاشون ریزه دیگه مجبورم آخرای کار کورمال کورمال پیش ببرم ترجمه رو خلاصه که خیلی خسته ام این روزا باید زبانم رو خیلی قوی کنم خیلیبرای آزمون هایی که باید بدم کلی برنامه ریزی کردم اما نمیدونم می رسم انجام بدم یا نه :( کلا فازم نق شده امروز

 

از دندون درد دارم میمیرم آنتی بیوتیک خوردم نشاسته ام خمیرشو گذاشتم روش نمیدونم بهتر میشه یا نه ولی باید کل شب بیدار بمونم باز برای مقاله خوندن امیدوارم بتونم و این دندون درد لعنتی بذاره


الان که مینویسم غرق در آرامش و سکوت نیمه شب پاییزی هستماز این که اینجام خیلی خوشحالماحساس امنیت کامل دارممیدونی ارائه هام تموم شده و من الان دومین شبی هست که بیدار موندم تا بازم هر چه قدر شد درس بخونم برای امتحاناتمچیزی که آزارم میده حرف سین یکی از همکلاسی های آنتیکم در رابطه با کلاس جبرانی بیوانفورماتیکه که میگه تقصیر توئه رفتی گفتی بلیط دارینمیخواستی نمیومدی!بعد با یه لحن خیلی بدمن این همه بهش مهربونی کردم اینم شد جوابشحالا نمیدونم چرا استاد انداخت هشت دی بعد امتحان؟؟؟من که کنسل نکردم با خودم گفتم نمیرم اما نمیفهمم چرا دختره به من میگه تقصیر توئه!!!اون یکی هم که تو گروه زد بعد امتحان هشت دی کلاسه و همه هستن و کسی مجبور نیست بلیط کنسل کنه!همش با تیکه حرف میزنن اصلا برن به درررررک همشون واقعا دارم تحملشون می کنممن اهداف خیلی خیلی بزرگ‌تری دارمدلم نمیخواد وقتم با فکر کردن به این احمقا هدر بره امشب داشت باورم می‌شد من کاری کردم!امیدوارم انرژی های منفیشون ازم دور باشه و به خودشون برگرده


باید دوباره خودم رو بازیابی کنماهدافم رو مرور کنم ببینم تو زندگیم چند چندمالان در حال حاضر فقط باید روی مقاله هام فو کنمکه کامل یادشون بگیرمالان فقط وقت مطالعه ستفقط وقت جمع آوری اطلاعاته:)نمی دونم چرا هر چی حس و حالم بود رفته اصلا هیچ انگیزه ای برای ادامه کارم ندارمخسته نیستم اما برای انجام کارهای مربوط به هدفم چرا خسته ام راستشحالا چرا نمیدونم:.کاش یه نیرویی بیاد در من بدمه دوباره حس مقاله خوندنم بیاااادfrown

+باید فکر کنم که تا آخر سال نو دارم میرم باید حسااابی کار کنم زبان و درس فقط همین دوتا عشق و حال باشه واسه اونجا

+خب خبهر دو ثانیه چنان خمیازه ای میکشم انگار ساعت هاست نخوابیدم دلم میخواد برم روز تعطیلی تخت بخوااابم تا شیش اینطورا ولی عذاب وجدان نمیذارهشاید پاشم ب جای مقاله خوندن آلمانی بخونم بلکه شوق و ذوق بیاد سراغم دوباااره


ظهر ها که میشه از ساعت حدود یازده تا دو و نیم سه خیلی حالم بد میشه یک هجمه ای از ترس و تشویش و اظطراب بهم رو میاره که واقعا حالمو بهم میزنه این وضعیت ولی چاره ای نیست و من باید مدارا کنم با این موضوع الان که ساعت سه شده حالم بهتره و دنبال راهکارم برای بهتر شدن وضعیتمفک کنم اگه بنشینم وویس ها مو کامل کنم و بره کنار استرسم کمتر بشه در مورد اینکه فکر اون دختره ز» عوضی و دوست بدتر از خودش که حجم ترس و اظطراب رو هر سری با فکر کردن بهشون متحمل میشم، باید با مشاورم صحبت کنم.فعلا همین


خب خب خب نوبتی هم که باشه نوبت فاش کردن راز مگو ست فیبو ی قشنگم راستش این دنباله ریاضیاتی شگفت انگیز به مدت دوساله که دیگه برام راز نیست از وقتی که دو سال پیش با استاد عزیزم در موردش صحبت کردم انگار که یک گمشده ای داشتم من خیلی خوش شانس بودم که تو زندگیم با استادم آشنا شدمخوشحالم که یکجا باهاش هم فرکانس شدم و دیدمشبگذریم فعلا.

دوم دبیرستان بودم از وقتی که تو کلاسای آمادگی المپیاد شرکت میکردم و داشتم برای دادن طرح جشنواره خوارزمی آماده میشدم.آره از همین موقع ها بود که فیبوناتچی شروع کرد تو زندگی من درخشیدنمثه یه ستاره تو آسمون تاریک شب.اون موقع ها بود که هنوزم نمیدونم چرا!!! تصمیم گرفتم موضوع تحقیقم ویروس HIV باشه شروع کردم راجع بهش خوندن و خوندن و بعد از اون ایده ام رو نوشتن یه روز که سر کلاس تمام فکرم مشغول بود. . یواشکی آدامس خرسی که تو جیبم بود رو در آوردم و همینطوری برچسبش رو چسبوندم توی دفتر تحقیقم همین عکسی ک میبینید آره چند ثانیه خیره موندم بهش نمیدونم چرا ولی حس کردم برام یه پیامی داره که من نمیگیرمش تو سرویس فقط ذهنم درگیر این شکلک با مزه بود.تا اینکه رسیدم خونه!


آدم باید فقط خودشو بسپره به کار. و بیخیال همه چی بشه. انگار که از دنیا جدا بشه. انگار که تو دنیا فقط خودش باشه. تنها. تنهای تنها. برای چیزی که میخوام هنوز باید خودمو تعییر بدم. هنوز خیلی بدم.باید کاریو کنم که انجام ندادم تا حالا. خودمو از همه چیز جدا کنم. هنوز به اون حد از معرفت نرسیدم :دی ولی از امروز تصمیمم این شده انجامش بدم. نمیشه همه چیزو با هم داشت. واقعا باید دل بکنم از یسری چیزا که اگه نشه یا بهانه بیارم خب باختم. نمیترسم از باختن که اگه اتفاق بیفته خودم مقصرم. یعنی به اندازه ی کافی تلاش نکردم. و خب امسال آخرین سال هست. آخرین سالی که وقت دارم انجامش بدم اگه نشه دیگه فرصتی نیست باید دست بکشم ازش. منظورم این نیست که میخوام جا بزنم منظورم اینه برای هرچیزی یه تایمی باید باشه تا بتونی تو انجامش بدی. وقتی نمیدی و میگذره باید رهاش کنی فایده ای نداره ده سالم بگذره باز نتیجه همون چون تو هیچ کاری نمیکنی. یا امسال همه توانمو میذارم یا دیگه هیچی. خب باید دید چی پیش میاد. برام امیدوار باش که به خودم میخوام سخت بگیرم. ببینم میتونم؟ از پس خودم بر میام؟ تمام زندگیم میخوام هدفم بشه ثانیه به ثانیه اش. تنها دلخوشیمم همین کنج دنج بمونه. من باشمو تو با هم شروع کنیم به پله پله بهتر شدنو یادگرفتن من. این تو بمیری دیگه از اون تو بمیریا نیست درست گفتم ؟ :دی نمیدونم منظورمو فهمیدی یا نه ولی میخوام به معنای واقعی کلمه کار کنم و پرکار باشم. جوری که وقت هیچ چیز دیگه ای نباشه. میخوام خودمو از دنیا جدا کنم. و دنیای جدیدی بسازم برای خودم که جز کار کردن چیزی وجود نداشته باشه. حیف میست اخه من که هر روز بیدار میشم کار میکنم بعد درست نباشه ناقص بشه نتیجه؟ تا این که هرروز که پا میشم یک ثانیه هم هدر ندم چون میخوام به چیزی که علاقمه برسم. حیف نیست درست نخونمو حواسم پرت باشه ؟ حیف نیست عمرمو میگذرونم بعد هیچ انفاقی نیفته و نتیجه ای نداشته باشه؟ بریم که از همین حالا شروع میکنم. تو شاهد تلاشم باش قول میدم که از پسش بر بیام. من مسئولم. باید انجامش بدم و کسایی که مهمن برام و من مهمم براشونو نا امید نکنم از خودم. میدونم توی این دنیا به این بزرگی من فقط برای تعداد محدودی مهم وجودم و تعداد محدودیم برای من مهمن دلم میخواد انجامش بدم تا کیف کنن. میدونم خوشحال میشن اگه از پسش بر بیام. میخوام خوشحالیشونو ببینم. میخوام خوشحالشون کنم و بهشون نشون بدم چقدر ارزش داره برام وجودشون.


از دیشب مخصوصا گوشیمو زدم یه شارژ که  از صبح که پاشدم بکوب بشینیم پای وویس نوشتن که اگه وویسا تموم بشن حالم خیلی خوب میشه یک باری از رو دوشم برداشته میشه . همش با خودم میگم امسال سال درس خوندنه سال تردنه اگه توپ مثه قدیما خررر بزنم جایی نیست که نشه ندرخشید! اررره!

+من اگه ادامه بدم همینطوری موفق میشم قول میدممیدونی اتفاقا بر عکس پارسال که میگفتم باید تمام تلاشمو بکنم واسه کنکور امسال سالیه که باید تمام تلاشمو بکنم واسه اول شدن تو همه چیز.باید من میتونمشک ندارم.

+امسالو ک داره میاد باید سخت کار کرد .سخت تلاش کرد و مراقبت از خودمو اهدافم باید اولویت و ارزش زندگی من باشه.همین و بس.


نمیدونم از کجا شروع کنم دوباره نزدیک سال نو شده دوباره بهار تو راهه و حس های بد هست که بهم دست دادهنمیدونم این طلسمیه افتاده تو زندگیم دوساله که نزدیک بهار . درست وقتی همه چیز در حال شکوفا شدنو نو شدنه این حال و روز منه الان نمیتونم به نوشتن ادامه بدم اما میام مینویسم باز حالم ک بهتر شد.

+یادم نمیاد اون موقع ها شب امتحان چه جوری تند تند وویس مینوشتم و میخوندمو درس پاس میکردم!!! الان اصلا موندم توش!!! والا به قرعان! چه وضیع آخههه ؟
+از ظهر قرار گذاشتم با خودم که امسال یعنی سال جدید نه تنها سال ترس نیس بلکه تازه سال شکوفا شدنه سال درخشیدن سال رفتن و هجرت کردن. باید آغاز دهه چهارم زندگیمو جشن بگیرم، میدونی با چی؟ با پشتکار فراوون با تلاشی که قراره باهاش بترم ۹۹ رو ! آره من به خودم قول دادم.

+در راه خویش ایثار باید کرد.

 


ظهر ها که میشه از ساعت حدود یازده تا دو و نیم سه خیلی حالم بد میشه یک هجمه ای از ترس و تشویش و اظطراب بهم رو میاره که واقعا حالمو بهم میزنه این وضعیت ولی چاره ای نیست و من باید مدارا کنم با این موضوع الان که ساعت سه شده حالم بهتره و دنبال راهکارم برای بهتر شدن وضعیتمفک کنم اگه بنشینم وویس ها مو کامل کنم و بره کنار استرسم کمتر بشه در مورد اینکه فکر اون دختره ز» عوضی و دوست بدتر از خودش که حجم ترس و اظطراب رو هر سری با فکر کردن بهشون متحمل میشم، باید با مشاورم صحبت کنم.فعلا همین

+باورم نمیشهامروز شده  هفت روز مونده تا بهار.امروز آخرین جمعه سال نود و هسته! سالی که نه خیلی خوب بود و نه خیلی بد نمیدونم شایدم یکی ازین دوتا بود مطلقدوست ندارم فکر کنم راجع بش فقط اینکه بگم از ۹۹ یه کم میترسم میترسم از پایان ناممم از امتحانای ترم چه بهار چه پاییز.نمیدونم


از دیشب مخصوصا گوشیمو زدم یه شارژ که  از صبح که پاشدم بکوب بشینیم پای وویس نوشتن که اگه وویسا تموم بشن حالم خیلی خوب میشه یک باری از رو دوشم برداشته میشه . همش با خودم میگم امسال سال درس خوندنه سال تردنه اگه توپ مثه قدیما خررر بزنم جایی نیست که نشه ندرخشید!اررره!

+من اگه ادامه بدم همینطوری موفق میشم قول میدممیدونی اتفاقا بر عکس پارسال که میگفتم باید تمام تلاشمو بکنم واسه کنکور امسال سالیه که باید تمام تلاشمو بکنم واسه اول شدن تو همه چیز.باید من میتونمشک ندارم.

+امسالو ک داره میاد باید سخت کار کرد .سخت تلاش کرد و مراقبت از خودمو اهدافم باید اولویت و ارزش زندگی من باشه.همین و بس.


خب بالاخره ۹۹ اومد امیدوارم نو شدن طبیعت به بهتر شدن حالمون کمک کنه راستش ۹۸ برای من به شکل فردی برای من سال بدی نبود سالی بود که توش دانشگاه قبول شدم محل زندگیمو به طور موقت تغییر دادم و شروع به تحصیل تو یک شهر جدید کردمهر چند سخت بود هر چند لحظات تلخ بسیار زیادی رو تنهایی گذروندم اونجا اما گذشت و دوباره رو پا شدم قصد دارم  برای ترم جدید خودمو  آماده‌تر کردم میخوام شاگرد بشم و مطمئنم که میشم میخوام اسفند ۹۹ یک کارنامه درخشان از امسالم به جا بگذارم✏️


از دیشب مخصوصا گوشیمو زدم یه شارژ که  از صبح که پاشدم بکوب بشینیم پای وویس نوشتن که اگه وویسا تموم بشن حالم خیلی خوب میشه یک باری از رو دوشم برداشته میشه . همش با خودم میگم امسال سال درس خوندنه سال تردنه اگه توپ مثه قدیما خررر بزنم جایی نیست که نشه ندرخشید!اررره!

+من اگه ادامه بدم همینطوری موفق میشم قول میدممیدونی اتفاقا بر عکس پارسال که میگفتم باید تمام تلاشمو بکنم واسه کنکور امسال سالیه که باید تمام تلاشمو بکنم واسه اول شدن تو همه چیز.باید من میتونمشک ندارم.

+امسالو ک داره میاد باید سخت کار کرد .سخت تلاش کرد و مراقبت از خودمو اهدافم باید اولویت و ارزش زندگی من باشه.همین و بس.


باورت میشه از صبح هنوز شروع به کار کردن نکردم. یه کم خسته ام و دلم میخواد بخوابم. اما میدونم کار احمقانه ایه. خب یا صبحا خوبم شبها بد یا برعکس. به هر صورت خلق و خوم ثابت نیست خیلی نوسان داره لعنتی. بعضی وقتها خسته ام میکنه وقتی بهش دقت میکنم. وقتی به خودم توجه میکنم. میرم سعی کنم کار کنم و این حس افتادن روی تخت رو شکست بدم. زمان ندارم اما نمیدونمم که چرا دستم به کار کردنم نمیره. دلم میخواد اتفاق خوب برامبیفته. یه شادی بزرگ از ته دل. شادی ای که محال باشه حتی فکر کردن بهش. ولی خب همچین چیزی وجود نداره و من نهایت تلاشمو کنم و این بشه که غمگین نباشم. که البته بی فایده است تلاشم. زندگیم احساس میکنم یکنواخت شده. چه توقعی دارم واقعا من؟؟؟ احمقم اگه توقع افتادن اتفاق های هیجان انگیز رو داشته باشم. یا شادی ای عمیق و غیر منتظره رو. من فقط خودمم و خودم. تنهای تنها. انگار از ذهن همه چیزو همه کس فراموش شده باشم. باید راهمو پیدا کنم. نباید گم بشم توی تاریکی. باید راهمو ادامه بدم حتی با تمام خستگی. یعنی میخوای جا بزنی مائده؟ بدرک که یه مدت احمق بودی. چرا خودتو عذاب میدی مگه از قصد بوده؟ انگار هیچوقت خوب نشه. انگار هیچوقت خودمو نبخشم. انگار هیچوقت درست نشه. از حماقت خودم متنفرم. از ادمی که بودم. دلم میخواد درستش کنم. اگه هنوز رو پا هستم فقط به خاطر همین هست. مطمئن نیستم لیاقت زندگی کردنو داشته باشم. لیاقت زنده بودن رو. اما باید بهش بی توجه باشم. باید تمرکز کنم رو همین روزنه نوری که هست و سعی کنم به سمتش برم. نباید بترسم. نباید از تاریکی بترسم. از گم شدن. از تنها بودن. فقط باید سعی کنم انجامش بدم. نمیدونم چی شد که اینجوری شدم باز. بیخیال. شاید بهتره وقتی خوش نیستم ننویسم. اما من کی خوشم؟؟؟ هیچوقت حتی هرچقدرم که تلاش کنم. از پسش بر میام. باید بجنگم. نباید جا بزنم. رو پا میمونم؟ نمیدونم. هیچ چیز نمیدونم. هیچ چیز بلد نیستم. فقط دلم یه شادی میخواد. همین. فقط چیزی که باعث حرکت کردنم بشه. یه روزنه امید. فقط همین


فقط باید به کتاب پناه ببرم. مطلقا به کتاب که هیچ چیز دیگه نمیتونه آرومم کنه. منو دور کنه از تمام فکر های بدی که تو ذهنم میاد. مثل یه مسکن میمونه. اینا حرف نیست فقط. حقیقت داره. من نمیخوام کلیشه ای چیزی بگم. اما آرومم میکنه. موضوع کتاب مهم نیست داستانی یا فلسفی منو جدا میکنه از این دنیا از فکر های مزخرف. منو میبره به جایی دیگه. باعث میشه دنیای دیگه ای رو تجربه کنم. باعث میشه آروم بشم و ادامه بدم و امیدوار بشم که هنوز میشه زندگی کرد.

 


خبنمیدونم از کجا شروع کنمانقدر که این روزها دست و دلم به نوشتن نمیرهگاهی فکر میکنم فلج شدمخیلی خوب داشتم پیش می رفتمالان طلسم نوشتن شکسته شد و من می نویسمسال جدید رو افتضاح شروع کردم نمی دونم چرا ولی هنوز نه مقاله خوندن نه وویس نه رمان سرخ و سیاه روامشب قراره با خودم عهد ببندم بهت قول میدم بترم زبان مقاله فلسفه امسال برای من سال سرنوشت سازیه باید خوب حواسم به این موضوع باشه

 

امروز که نیاورد احتمالا فردا قراره رنگی رنگی پلنر های کهکشانی که سفارش داده بودیم رو برامون بیارهالبته+ یک بسته چسب رنگی از الان ذوق دارم براشون از امروز قراره حس خوب به خودم منتقل کنم قراره امسال به یاد موندنم بشه برامالان که دارم اینو می نویسم احساس آرامش خاصی می کنمحس میکنم کرونا یک فرصت ناب بهم داده و من باید به بهترین نحو ممکن ازش استفاده کنم مقاله درس فلسفهباید حسابی برسم بهشون حتی تصمیم دارم پروپوزالمم بنویسم البتهذاین الان فقط یک ایده هست!! باید حسابی تلاش کنماین فرصت ناب ، هرگز دوباره بر نخواهد گشتازت ممنونم کرونا✌


نیمه شبباید پنجره رو باز کرد و نسیم خنک رو عمیق نفس کشید.

آره این جادوی شبه.تو سکوت رمزآلود شب غرق در رمان کلاسیک مورد علاقمم و قهوه ی تلخم رو که عطرش با عطر عود چوب دارچین ، فضای اتاقم رو پر کرده از آرامش، جرعه جرعه می نوشماین شمع و نور کم جونش منو بیشتر غرق فضای تاریخی این رمان شگفت انگیز یعنی سرخ و سیاه میکنهرمانی با وقایع و مناسبات تاریخی فرانسه در ۲۰۰ سال پیش خوندنش واقعا تجربه ی دلچسبیه برام دوست ندارم تموم بشه این کتاب و قطعا نوشتن راجع بهش کار آسونی نخواهد بود.اما تا همین جا باعث شده به خودم یاد آدوری کنم غیر از کتابهای علمی و درسی و همین طور فلسفی که خب خیلی اهمیت دارن هر از چند گاهی رمان بخونم.اونم از نوع کلاسیک :)
 


مقاله های دکتر الف رو کامل نخوندم هنوز و این منو نگران میکنه.از طرف دیگه از مأموریتی که بهم داده شده و هنوز نتونستم انجامش بدمبیشتر میترسم. چون خیلی مهمتره.

من حواسم پرته. فیبو بین من و دکتر . آر دوباره سیگنال برقرار کن.من منتظر میمونماون شکلی که براش کشیدم خود جوابه. فقط باید دوباره هویداش کنم.✨

کمکم کن فیبو.من منتظرم.

+خیلی ذوق دارم .خیلی.این یک شروع دوباره ستچون دیشب که داشتم فولدر توی گوشیم رو نگاه میکردم چشمم خورد به مقاله های دکتر . آر و یهو سرچ کردم فیبو و پنج بار در مقاله تکرار شده بود!!! و حالا . این یک شروع دوباره ست برای من


مینویسم که یادم بمونه آره تناردیه همیشه تناردیه میمونههیچ صلحی بین من و اون هیچ وقت برقرار نمیشهمیدونی تازه میفهمم چرا رشت قبول شدم و خب عین احمق‌ها دلم برای اینجا تنگ می‌شد! بگذریم شنیدی میگن توبه گرگ مرگه ؟ تناردیه حتی توبه هم نکرده هیچ وقت! پس برو تا تهش.دیشب فهمیدم دروغ گفتن بهم باز مهم نیست برن ی درک یادم بمونه همین جا اینا آدم بشو نیستن هیچ کدومشون. هیچ وقت.


اووووونقدر خوشالم که نمیدونی.دلم میخواد پرواز کنمدوباره انرژیم برگشته بهم .و من سرخوشانه دارم شروع میکنم به کار.خلقم دوباره بالا اومده و من پر هستم از ایدهاز خلاقیت.و ازین بابت شدیدا از کائنات ممنونم. دلم میخواد تا میتونم ازین فرصت استفاده کنم و شروع کنم به کار اول هم میخوام یه مقاله بخونم راجع به هولوگرافی


دارم دو تا کتاب فلسفی میخونمتاریخ فلسفه غرب و مکتب های فلسفی

قرار نیست این کتاب‌ها رو یک سریع تمام کنم.برای مطالعه  زمان تعیین نکنمبیمارگونه  میخوان خودمو را به خوندن عادت بدم.اما فلسفه روباید حرف زد. دلم میخواد با سی سی ساعت ها بشینیم و بحث کنیم و فلسفه رو به هم انتقال بدیم!!!

از فلسفه‌ نترسید!

از فلسفه لذت ببرید

فلسفی زندگی کنید


خب قراره امسال بیمارگونه خودم رو عادت بدم به خوندنفقط بخونم و یاد بگیرمنبوغ من خودم رو به کار سپردنهباید غرق شمخیلی کار دارم خیلییییی.چیزی که از دیشب ذهن منو مشغول کرده ، تحقیقات شخصیم هست که با رفتن به پوشه ی ذخیره شده تو گوشیم من رو درگیر خودش کرده.باید بهشون رسیدگی کنمنسبت طلایی داوینچیتسلابوهم.میدونی باید اینو به عنوان جایزه برای خودم قرار بدمکارای ضروری و مجبوری رو در واقع !! انجام بدم بعد بیام سراغ این تحقیقات جادوییآره نباید بذارم فراموش بشن فیبو همیشه جاودانه میمونه همیشهاما اول باید مشخص کنم دقیقا دنبال چی هستم؟ فیبو یا چیزی ورای فیبو.✨


خب خیلی خوشحالم از اینکه فردا قراره دوباره کتابخونه رفتنم رو شروع کنماونم کتابخونه دوران کنکورم رو یادش بخیر .از معدود بهترین دوران های زندگیم بود .امشب با خودم فکر کردم دیگه نمیتونم از پس این حملات پنیک بربیام باید. دور شم این فضا دوباره باید پویا باشم بابا مگه من چند سالمه ؟؟که این همه مدته خودمو حبس کردم تو خونه .تو هم شروع کن از هر جایی ک هستی میدونی،. من هیچ چیزی ندارم جز یه مشت کتاب یه مشت کاغذ و خودکار هیچ کسی رو هم ندارم شاید باور نکنی.یعنی میدونم نمیکنی ولی واقعا حتی دریغ از یه دوست عادی ! آخ که چقدر از تبعیض گذاشتن ها و سایر رفتار های خانوادم بیزارم ولی گفتنش اینجا رو کثیف میکنه.پس بی خیالش.خلاصه که میخوام دوباره شروع کنم تا این یک هفته بگذره و من برم رشت خیالم راحت شه تکلیف این ترم هم روشن شه پایان نامم و کرونا و .میدونم استرس این قضیه هم هست ولی چه میشه کرد باید زمان بگذره و خب من خیلی روزای سخت تر از اینم گذروندم

قوی باش سوفی.قوی باش دختر.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها