خب بالاخره کلاسای این ترم تموم شد کنفرانسم بد نبود ولی عالی هم نبوداما اصلا برام مهم نیست چون همین که شرش کم شد و رفت کنار برام کافیه!

اما خیلی دوس داشتم جای اون دختر یاسوجیه بودم که استاد بهش گفت عالی بود لذت بردم!به هرحال گذشتولش کن من قبلا هم گفتم آمادگی زیادی نداشتم تازه شبش خوابم برد ساعت سه از خواب پریدم تفسیر مقاله ی روش های بیوشیمی فیزیک رو نوشتم.بعد تا شش طول کشید بعد اونم خوابم برد تا هفت و سی و پنج!!!نمیدونم دیگه چطوری خودمو رسوندم یونی!!از دانشگاه به خاطر همکلاسیام خوشم نمیاد با اینکه خیلی قشنگ و دلبرهاما تو این سه ماهی که گذشت برام پر از استرس و حس های بد بودرفتارای مزخرف همکلاسیاممن با بچه های ورودی سال قبل دوست شده بودم چون ورودی های خودم خیلی آزار دهنده بودن یه جورابی فقط تحملشون می کردماما امشب راهی تهرانمساعات دوازده شبحرکتم هستفکر کنم پنج و شیش صبح برسمدو هفته خیلی سخت رو پیش رو دارمباید سخت کار کنم شایدم بعدش رفتم انصراف دادم!!!والا اینقدددر استرس که چی آخهامروز یکی از اساتید بهم گفت چرا انقدر استرس ؟؟ریلکس باش!من تکلیف میدم شما برین تحقیق کنین نه اینکه استرس الکی بگیرین!!خلاصه که خیلی میترسم از امتحانامیک کلمه هم نخوندم حتی یک کلمه.باید سخت کار کنم که حداقل همه رو پاس کنم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها